طالوت ◕‿◕

وبلاگ ورزش‌دوستان و ورزشکاران جسم_روح_ذهن

طالوت ◕‿◕

وبلاگ ورزش‌دوستان و ورزشکاران جسم_روح_ذهن

طالوت  ◕‿◕

سلام به همه
............................
- مطالب این وبلاگ با هدف گسترش ورزش و تحرّک و نشاط واقعی و پایدار و رفتار صحیح در زندگی انتشار می یابد.
- از پیشنهادهای شما استقبال می‌کنیم.
- شاد و سالم و امیدوار باشید...
............................
وضعیت وبلاگ: نیمه فعال

آخرین نظرات
  • ۳ آبان ۰۰، ۱۷:۲۶ - takarli
    عالی
  • ۳ اسفند ۹۹، ۱۰:۰۱ - نیوشا
    عالی

۵ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «تختی» ثبت شده است



الکساندر مدوید بی شک بزرگترین کشتی گیر قرن بیستم و یکی از بهترین های تمام دوران ورزش است. ظهور و اوج گرفتن الکساندر مدوید با سال های پایانی دوران غلامرضا تختی همزمان بود. در حالی که مدوید، جوان، نیرومند، سراسر انگیزه و جویای نام بود، تختی از دیرپاترین قهرمانان عصر به حساب می آمد و کم کم به آخر دوران قهرمانیش نزدیک می شد. با این حال این فاصله باعث نشد تا بین آنها جدا از رقابت بر روی تشک، دوستی عمیق خارج از آن شکل نگیرد.

مدوید در مورد تختی می گوید:

«آشنایی با تختی برای من افتخار بزرگی به حساب می آید. آشنایی ما از سال 1961 در جریان مسابقات قهرمانی جهان در یوکوهاما آغاز شد. در آن میدان بزرگ تختی برنده مدال طلای وزن هفتم شد و من در فوق سنگین مدال برنز گرفتم. این نخستین حضور من در مسابقات جهانی بود. در همین جا بود که تختی را شناختم و از نزدیک به قدرت و بزرگی اش پی بردم. او همیشه مرا دوست می داشت. ملت خودش را هم دوست داشت.

به هنگام مسابقات جهانی تولیدو، زانوی من ضرب خوردگی پیدا کرد. پزشک تیم باند زانو را باز کرده و مشغول تزریق مسکن بود، در همین لحظه تختی که از آنجا می گذشت همه چیز را دید. یکی از مربیان به من گفت: بیا! او متوجه شده و در مسابقه به پای مصدوم تو خواهد پیچید. اما تختی اصلاً به پای مجروحم دست نزد. هر دو خسته شده بودیم و باید اذعان کنم، با اینکه او هفت سال از من پیرتر بود ولی بیش از من جنبش و تحرک داشت. آن واقعه را تا آخر عمر به یاد خواهم داشت. او هرگز به حیله و نیرنگ متوسل نشد.»

 تختی و الکساندر مدوید-تولیدو 1345-1966


·        الکساندر مدوید (شوروی سابق) متولد 1937 مینسک.

عناوین: 3 طلای المپیک، 7 طلای جهان، 1 نقره و برنز جهان

·        غلامرضا تختی (ایران) متولد 1930 تهران.

عناوین: 1 طلای المپیک و 2 نقره المپیک، 2 طلا و 2 نقره جهان




پهلوان زندگی پهلوان جهان، به نقل از: کیهان ورزشی، 1359/3/10، شماره 1341
http://www.iawf.ir
طالوت

تختی، نه رستم و نه پوریای ولی بود، بلکه فقط تختی بود. او به خاطر اخلاق خوبی که داشت در دل‌ها جای گرفته بود و در قلب‌ها نفوذ کرده بود. به یاد ندارم که هیچ گاه بخواهد حتی به تازه واردهای تیم تذکری بدهد، ‌بلکه همیشه سعی می‌کرد با اعمال خود دیگران را راهنمایی کند. مثلا صبح که از خواب بلند می‌شد تخت خود را مرتب و زیر تخت را جارو می‌کرد و همیشه با سر و وضع مرتب سر میز صبحانه حاضر می‌شد یا این که زودتر از همه برای تمرین روی تشک می‌آمد. او با عمل خود باعث می‌شد امثال من که تازه وارد بودیم، نیز به وظایف خود عمل کنیم و از این که بخواهیم این کارها را انجام ندهیم خجالت می‌کشیدیم. کارهای او واقعا استثنایی بود. یکی از نمونه کارهای او این بود که همیشه پیش سلام بود.



نقل از:
اکبر حیدری (دارنده مدال برنز المپیک و پیشکسوت کشتی)

http://www.mashreghnews.ir

۱۴ دی ۱۳۵۸، یک سال پس از پیروزی انقلاب و در آستانه دوازدمین سالگرد درگذشت مرحوم تختی، خانواده او در قم با امام خمینی دیدار کردند. گزارش این دیدار که اولین بار در روزنامه جمهوری اسلامی (مورخ ۱۷ /۱۰ /۱۳۵۸، ص ۷) منتشر شد، در جلد ۱۲ صحیفه امام، ص ۲۹ آمده است:

«روز جمعه بابک و خانم شهلا توکلى، همسر مرحوم تختى، به حضور امام شرفیاب شدند. هنگام ظهر بود و موقع ناهار. آنها ناهار را که نان و سیب زمینى بود به اتفاق امام صرف نمودند. بعد از ناهار بابک به امام مى‏ گوید: من تا به حال سه افتخار بزرگ دارم:

1- به حضور امام امت رسیده ‏ام.

2- فرزند جهان پهلوانى چون تختى هستم.

3- این انقلاب به رهبرى امام به پیروزى رسیده است.

امام بعد از اینکه حرفهاى بابک تمام مى‏ شود، دستى به سر بابک مى‏ کشند و او را مى ‏بوسند و فقط دو سه کلمه ‏اى که دریایى از معانى را در برمى‏ گیرد به بابک گفتند. و این خود مى تواند سرمشقى براى تمام ورزشکاران شود. امام فرمودند:

                           «پسرم! سعى کن همیشه پهلوان باشى نه قهرمان».

 

http://www.imam-khomeini.ir/fa

مرحوم جعفر سلماسی، اولین مدال آور ایران در تاریخ المپیک می گوید:

در روز افتتاح بازی های المپیک که در سال 1960   در رم برگزار شد، سرلشکر دفتری رئیس تربیت بدنی وقت، پرچم ایران را برای رژه رفتن در پیشاپیش ورزشکاران ایرانی در استادیوم به دست تختی داد ولی او به طرف من آمد و گفت که برداشتن پرچم ایران حق شما است چون که اولین قهرمان المپیک ایران هستی .من هر چه معذرت خواستم و از آن روح ورزشی بسیار بلند و از خودگذشتگی بی مانند او تشکر و سپاسگزاری نمودم، منصرف نشد و من هم به ناچار خواسته او را اجابت کردم و پرچم ایران را گرفته و برای رژه رفتن آماده شدم.

به جرأت می توانم بگویم که این از خودگذشتگی نه تنها در ایران، بلکه در جهان بی سابقه است و تا زنده هستم  مدنظرم خواهد ماند.

غلام رضا میدانست که نبی، یک سروگردن از او بالاتر است. با این حال میخواست با او کشتی بگیرد. اگر این یکی را هم به زمین می زد قهرمان محل میشد. اما نبی با بقیه فرق می کرد، قوی هیکل بود، سیبیلی به پهنای دو انگشت پشت لب داشت و همه بچه های محل از او حساب می بردند. چون شرور و اهل دعوا بود. در صورتی که غلامرضا آرام و خجالتی بود. به همه مخصوصا بزرگترها احترام می گذاشت عاشق کشتی بود و به کمک دست و پای بلند و پر زورش، حریفان را زمین میزد.

آن روز بعدازظهر بچه ها دور تا دور زمین خاکی محل ایستادند و منتظر شروع کشتی ماندند. غلامرضا لباس هایش را در اورد فقط یک زیر پیراهن به تن داشت پاچه های شلوارش را رو به بالا تا زد و کمربندش را محکم بست.