طالوت ◕‿◕

وبلاگ ورزش‌دوستان و ورزشکاران جسم_روح_ذهن

طالوت ◕‿◕

وبلاگ ورزش‌دوستان و ورزشکاران جسم_روح_ذهن

طالوت  ◕‿◕

سلام به همه
............................
- مطالب این وبلاگ با هدف گسترش ورزش و تحرّک و نشاط واقعی و پایدار و رفتار صحیح در زندگی انتشار می یابد.
- از پیشنهادهای شما استقبال می‌کنیم.
- شاد و سالم و امیدوار باشید...
............................
وضعیت وبلاگ: نیمه فعال

آخرین نظرات
  • ۳ آبان ۰۰، ۱۷:۲۶ - takarli
    عالی
  • ۳ اسفند ۹۹، ۱۰:۰۱ - نیوشا
    عالی

باید همیشه به یاد داشته باشیم

اگر دیگران به ما خسارت زدند،

دلیل نمیشود که ما به کسانی دیگر خسارت بزنیم 

برای حضور در المپیک، تختی نمی توانست با سنگین وزن ها کار کند و نمی‌گذاشتند که او این کار را انجام دهد. بنابراین مجبور بود با سبک وزن‌ها تمرین کند اما هیچ وقت اعتراضی نکرد. او آماده نبود، اما به خاطر دل مردم در المپیک توکیو کشتی ‌گرفت. وقتی در این رقابت‌ها به آئیک ترک باخت و چهارم المپیک شد، شب‌ها از خواب می‌پرید و همش می‌گفت که خدایا جواب این ملت را چطور بدهم. پیرمرد و پیرزن‌هایی که مالیات می‌دهند تا ما افتخارآفرینی کنیم جوابشان را چه بدهم. خجالت او از مردم به خاطر این که نتوانسته بود برای اولین بار در المپیک مدال کسب کند باعث شد او به همراه تیم به تهران برنگردد و یک هفته‌ پس از آن در سکوت به تهران بازگشت. تنها برای این که در فرودگاه با مردم روبرو نشود تا از آنها خجالت بکشد.

نقل از: اکبر حیدری

http://www.mashreghnews.ir

همه زندگی ما همچون سیستمی منظم به یکدیگر مرتبط است.

سبک صحیح زندگی، علاقه ها، اعمال ما در فضای مجازی، دوستی با طبیعت و...

بیایید این تصاویر رو بفهمیم...

 

 

 

 

 

دختر کوچولو وارد بقالی شد و کاغذی به طرف بقال دراز کرد و گفت:
مامانم گفته چیزهایی که در این لیست نوشته بهم بدی، این هم پولش.
بقال کاغذ رو گرفت و لیست نوشته شده در کاغذ را فراهم کرد و به دست دختر بچه داد، بعد لبخندی زد و گفت:
چون دختر خوبی هستی و به حرف مامانت گوش می دی، می تونی یک مشت شکلات به عنوان جایزه برداری.
ولی دختر کوچولو از جای خودش تکون نخورد، مرد بقال که احساس کرد دختر بچه برای برداشتن شکلات ها خجالت می کشه گفت: "دخترم! خجالت نکش، بیا جلو خودت شکلاتهاتو بردار"
دخترک پاسخ داد: "عمو! نمی خوام خودم شکلاتها رو بردارم، نمی شه شما بهم بدین؟"
بقال با تعجب پرسید: چرا دخترم؟ مگه چه فرقی می کنه؟
و دخترک با خنده ای کودکانه گفت: آخه مشت شما از مشت من بزرگتره!

گاهی ما حواسمون به اندازه یه بچه کوچولو هم جمع نیس که بدونیم و مطمئن باشیم که مشت خدا از مشت ما بزرگتره.....

 

http://mindbook.blogfa.com

طالوت

رهبر انقلاب:

افتخار فقط این نیست که سرود ملّی‌مان را بخوانند؛ البتّه این افتخار است، خوب است و چیز برجسته‌ای است امّا بالاتر از این افتخار، این است که مثلاً فرض کنید کشتی‌گیر ما با آن حریف صهیونیست کشتی نگیرد؛ این خیلی کار بزرگی است؛ یا آن قهرمان خانم بیاید روی سکّوی قهرمانی با چادر بِایستد... (خبرگزاری فارس)



این مثل همان رفتن به میدان جنگ است؛ یعنی همان روحیّه، همان استحکام شخصیّت و هویّت را که آنجا انسان مشاهده میکند، اینجا هم مشاهده میکند...

ان‌شاءالله روزبه‌روز محیط ورزش را پاکیزه‌تر و روشن‌تر بکنید.




بیانات در دیدار دست‌اندرکاران کنگره شهداى ورزش کشور ۱۳۹۴/۱۰/۲۱

۱۴ دی ۱۳۵۸، یک سال پس از پیروزی انقلاب و در آستانه دوازدمین سالگرد درگذشت مرحوم تختی، خانواده او در قم با امام خمینی دیدار کردند. گزارش این دیدار که اولین بار در روزنامه جمهوری اسلامی (مورخ ۱۷ /۱۰ /۱۳۵۸، ص ۷) منتشر شد، در جلد ۱۲ صحیفه امام، ص ۲۹ آمده است:

«روز جمعه بابک و خانم شهلا توکلى، همسر مرحوم تختى، به حضور امام شرفیاب شدند. هنگام ظهر بود و موقع ناهار. آنها ناهار را که نان و سیب زمینى بود به اتفاق امام صرف نمودند. بعد از ناهار بابک به امام مى‏ گوید: من تا به حال سه افتخار بزرگ دارم:

1- به حضور امام امت رسیده ‏ام.

2- فرزند جهان پهلوانى چون تختى هستم.

3- این انقلاب به رهبرى امام به پیروزى رسیده است.

امام بعد از اینکه حرفهاى بابک تمام مى‏ شود، دستى به سر بابک مى‏ کشند و او را مى ‏بوسند و فقط دو سه کلمه ‏اى که دریایى از معانى را در برمى‏ گیرد به بابک گفتند. و این خود مى تواند سرمشقى براى تمام ورزشکاران شود. امام فرمودند:

                           «پسرم! سعى کن همیشه پهلوان باشى نه قهرمان».

 

http://www.imam-khomeini.ir/fa

بدون کمترین تردیدی،  ورزش یک عنصر فرهنگی و ابزاری تاثیر گذار در خدمت به تعالی اخلاقی است.
ورزش، عاملی سازنده برای سعادت و پیشرفت جامعه است و جامعه ای میتواند درست فکر کند که سالم، تندرست و شاداب باشد. و این همه، بستگی کامل به گسترش فرهنگ ورزش دارد.

در این میان، نقش ارزشمند و منحصر به فرد قهرمانان ملی را نمی توان نادیده گرفت. هر چه شناخت جامعه ما خصوصأ جوانان از فراز و نشیب های زندگی قهرمانان بیشتر باشد، انگیزه های آن ها در تلاش در زندگی و تأثیر پذیری آنها در کسب ارزش های انسانی عمیق تر خواهد بود. داستان زندگی قهرمانان، سرشار از تلاش و پشتکار در زندگی، استقامت در برابر شکست ها، خلاقیت و خطر کردن برای دست یابی به پیروزی های بزرگ است و از رهگذر زندگی آنها میتوان به ایده ها و الگوهای ارزش‌مندی برای زندگی دست یافت.

ورزش کنیم و درس های ارزشمند زندگی و تجربیات قهرمانان ورزشی را اندک اندک به خود بیفزاییم...


 امروز سر چهارراه، کـتـک بـدی از یـک دختـر بچـه‌ی هفـت سـالـه خـوردم!!!

پشت چراغ قرمز تو ماشین داشتم با تلفن حرف می زدم و برای طرفم شاخ و شونه می‌کشیدم که نابودت می‌‌کنم! به زمین و زمان می کوبمت تا بفهمی با کی درافتادی! زور ندیدی که این جوری پول مردم رو بالا می کشی و... 

خلاصه فریاد می زدم که دیدم یه دختربچه یه دسته گل دستش بود و چون قدش به پنجره ی ماشین نمی رسید، هی می پرید بالا و می گفت: 

 - آقا گل! آقا این گل رو بگیرید...

من هم در کمال قدرت و صلابت و در عین حال عصبانیت داشتم داد می زدم و هی هیچی نمی گفتم به این بچه ی مزاحم! اما دخترک سمج این قدر بالا پایین پرید که دیگه کاسه ی صبرم لبریز شد و سرمو آوردم از پنجره بیرون و با فریاد گفتم: 

 - بچه برو پی کارت! من گـــل نمی خـــرم! چرا این قدر پر رویی! شماها کی می خواین یاد بگیرین مزاحم دیگران نشین و... 

 دخترک ترسید و کمی عقب رفت! رنگش پریده بود! وقتی چشماشو دیدم ناخودآگاه ساکت شدم! نفهمیدم چرا یک دفعه زبونم بند اومد! البته جواب این سؤالو چند ثانیه بعد فهمیدم!

 ساکت که شدم و دست از قدرت نمایی که برداشتم، اومد جلو و با ترس گفت: 

- آقا! من گل نمی فروشم! آدامس می فروشم! دوستم که اون ور خیابونه گل می فروشه! این گل رو برای شما ازش گرفتم که این قدر ناراحت نباشین! اگه عصبانی بشین، قلبتون درد می گیره و مثل بابای من می برنتون بیمارستان، دخترتون گناه داره...

 دیگه نمی شنیدم! خدایا! چه کردی با من! این فرشته ی کوچولو چی می گه؟!

 حالا علت سکوت ناگهانیم رو فهمیده بودم! کشیده ای که دخترک با نگاه مهربونش بهم زده بود، توان بیان رو ازم گرفته بود! و حالا با حرفاش داشت خرده های غرور بی ارزشمو زیر پاهاش له می کرد!

 یه صدایی در درونم ملتمسانه می گفت: رحم کن کوچولو! آدم از همه ی قدرتش که برای زدن یک نفر استفاده نمی کنه! ... اما دریغ از توان و نای سخن گفتن!

 تا اومدم چیزی بگم، فرشته ی کوچولو، بی ادعا و سبکبال ازم دور شد! اون حتی بهم آدامس هم نفروخت! هنوز رد سیلی پرقدرتی که بهم زد، روی قلبمه! چه قدرتمند بود!

ــ  همیشه مواظب باشیم با کی درگیر می شیم!


http://30arg.blogfa.com

طالوت