داشتیم با ابراهیم با موتور می رفتیم که موتور سواری جلوی ما پیچید و با اینکه مقصر بود، هو کرد و بی احترامی.
من دوست داشتم ابراهیم با آن بدن قوی ای که داره پایین بیاید و جوابش را بدهد، ولی ابراهیم با آن لبخندی که به لب داشت در جواب عمل او گفت: سلام. خسته نباشید.
موتور سوار عصبانی یکدفعه جاخورد... .
ابراهیم در جاهای مناسبی از توانمندی بدنی اش استفاده می کرد. مثلاً ابراهیم را دیده بودند در یک روز بارانی که آب در قسمتی از خیابان جمع شده بود و پیرمردها نمی توانستند از آن معبر رد شوند، ابراهیم آنها را به کول می گرفت و از اون مسیر رد می کرد.
http://www.aviny.com